بگذار سکوت قانون زندگی من باشد... وقتی واژه ها درد را نمی فهمند...
خدایا سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی بیا دست منو "ها" کن!
خدایا سرده این پایین ، ببین دستامو می لرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه!
بگو گاهی که دلتنگم، از اون بالا، تو می بینی
بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی
کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته
خدایا! وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرم آغوشت، اگه میشه منو جا کن.
منو جا کن ........................
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند.. چشم ها را بستند.. و چه با دل کردند.. زخم ها بر دل عاشق کردند.. خون به چشمان شقایق کردند... تو کجایی سهراب؟؟ که همین نزدیکی..عشق را دار زدند... همه جا سایه دیوار زدند... تو کجایی که ببینی دل خوش مثقالیست.. دل خوش سیری چند؟ صبر کن ای سهراب... گفته بودی قایقی خواهم ساخت... قایقت جا دارد؟؟؟ منم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...
من ماندم و 16 جلد کتاب لغت نامه که هیچ کدام از واژه هایش مترادف کلمه "دلتنگی" نمی شود... کاش دهخدا می دانست... دلتنگی معنا ندارد... درد دارد...
صبر کن!!!
برگرد...
چمدان هایمان اشتباه شد...
دلم را به جای خاطراتت برده ای...
میخوام برگردم به روزای کودکی،آن زمان که پدر تنها قهرمان بود...... عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد...... بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود....... تنهادردم زانوهای زخمی ام بود...... تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود......... معنی خداحافظ فقط تا فردا بود....... کاش بتوانم برگردم.....
گاهی دست خودم را می گیرم...می برم هواخوری... یاد تو هم که همه جا با من است... تنهایی هم که پا به پایم می دود... می بینی؟! وقتی که نیستی هم...جمعمان جمع است...
خودت را در آغوش بگیر و بخواب! هیچ کس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد... این جمع پر از تنهاییست...
گاهی حتی جرات نمیکنم پشت سرم را نگاه کنم که ببینم جات خالیه یا نه...!
همیشه یادت باشه ، اگه گدا دیدی
هیچوقت تو دلت نگو راست میگه یا دروغ…بدم یا ندم…آدم خوبیه یا بدیه
چشماتو ببند و کمکش کن تا وقتی رفتی گدایی پیش خدا
خدام تو دلش این سوالا رو از خودش نپرسه
چشماشو ببنده و بهت بده…
دختر :شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه.. خوشحال شدم شنیدم..
پسر :مرسی..انشااله قسمت شما..
دختر:می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟
پسر:چی می خوای؟
دختر:اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو بذاری روش؟
پسر:چرا؟می خوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟
دختر:نه..آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..می خوام بفهمی چقدر عاشقت بودم ?
جمله ای که وقتی به زبون میارمش صورتم خیس اشک میشه اینه: به خدایی که میپرستی دلم تنگته........... برگرد.......
درد یعنی ...
مرور مسیج های که یه روزی باورشان داشتی...
.
و امروز به دروغ بودنشان...
.
ایمان اوردی...!!
یه وقتایی که دلت گرفته....
بغض داری...
آروم نیستی....
دلت براش تنگ شده.....
حوصله هیچکسو نداری....
به یاد لحظه ای بیفت که اون همه ی بی قراری های تو رودید.......
اما...
چشماشو بست و رفت...
آشناهای غریب همیشه زیادند آشناهایی که میایند و میروند آشناهایی که برای ما آشنایند ولی ما برای آنها... نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود که همه روزی آشنای غریب میشوند یکی هست ولی نیست یکی نیست ولی هست یکی میگوید هستم ولی نیست یکی میگوید نیستم ولی هست و در پایان همه بودنها و نبودنها تازه متوجه میشوی که: یکی بود هیشکی نبود این است دردی که درمانش را نمیدانند و ما هم نمیدانیم که آن یکی که هست کیست و آن هیچکس کجاست کاش میشد یافت کاش میشد شکستنی نبود کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن خرد نشد.....